پرستوی عاشق
پرستوی عاشق
بگذار بداننـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد.....

 

بگذار پرندگان در نام تو زندگی کنند و باران بر حرفهایم ببارد.


بدون تو زندگی دهلیزی طولانی است.

تو را می سرایم مثل هر روز شیرین تر از انگورهایی که سر بر ستاره ها می سایند.

از سرودن تو هرگز سیر نمی شوم.

من گرسنه ی نگاه توام دوست دارم حتی برای یک لحظه ساکن مجمع الجزایر

قلب تو باشم.

هر شب نشانیت را از ماه می پرسم.

می گوید:

تو در کلبه ای زندگی می کنی که از عشق و شبنم و آذرخش

ساخته شده است.

می گوید:

همه ی آنهایی که مسافر صبح اند راه خانه ی تو را می دانند.

 

هر شب به یاد ستاره ای می افتم که در کودکی من بر شاخه درخت

حیاطمان بدل به میوه ای ناب می شد که عطر تو را داشت.

 

بگذار  آواز بخوانم.

بارانها را در آغوش بفشارم و همراه رودخانه ها به


سوی تو بیایم.

بیادر چشمان باران خورده ی من بنشین!

بیا در قلب نقره ای من بنشین!

من خویشاوند یاسم برادر زاده ی بهار که اگر چه در زمستان به دنیا

آمده ام شبیه شکوفه های سیبم.

کلبه ای را که نفس تو در آن زندگی می کند را دوست دارم.

و به  درختانی که هر صبح و شب تو را می بینند عشق می ورزم.

یک روز همه چیز تمام می شود جز چشمان تو.

پس از من تو در کاجهای بلند در بیرقهای افراشته در میوه های

تابستانی و در ترانه های عاشقان ادامه پیدا می کنی.

و تنها نور پیراهن توست که بر دنیا می تابد...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







| *| نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, و ساعت 18:33 توسط parasto0 |